حیای زلیخا
یک روایت از امام باقر (ع) برای شما میخوانم، که وقتی از ایشان راجع به
جریان حضرت یوسف سؤال میشود، حضرت فرمودند: در آنجایی که زلیخا یوسف را به
گناه دعوت کرد، پوششی روی بت خود انداخت.
من یک تکه از روایت را
میخوانم. «فَقالَ لَها یوسف: ما صَنَعتِ؟» یوسف به او گفت: چه کار بود
کردی؟ «قالت: طَرَحتُ عَلَیها ثوباً أَستَحیِی أَن یَرانَا » روی او پوششی
انداختم. پیراهن، پوشش را ثوب میگویند. خجالت میکشم، شرمم میآید که ما
را ببیند. حیا میکنم که این بت ما را ببیند. «قال (ع): فَقال یوسف (ع):
فَأَنتِ تَستَحیینَ مِن صَنَمِکِ وَ هُوَ لا یَسمَعُ وَ لا یَبصُر وَ لا
أَستَحیی أنا مِن رَبّی؟» حضرت امام باقر فرمود: که یوسف در جواب او گفت:
تو از بت خود حیا میکنی، و حال آنکه او نه میشنود و نه میبیند. نه سمیع
است، نه بصیر است. حال من نباید از پروردگارم خجالت بکشم؟ تو از بت خود
خجالت بکشی، من از خدایم خجالت نکشم؟!
ملاصدرا میگوید: مسئله حیا
غریزهای انسانی است. ما به الامتیاز انسان از حیوان است. بتپرست هم خجالت
میکشد، اکتسابی نیست. تو از خدایت خجالت نمیکشی؟ «أَ لَمْ یَعْلَمْ
بِأَنَّ اللَّهَ یَری» آیا نمیداند که خدا میبیند؟
مسئله این است
که انسان - نگاه کنید؛ انسان!- اگر بخواهد انسانیتش را حفظ بکند، باید
پردهدار باشد. پردهدری انسان را از وادی انسانیت، دور میکند. شخص را
بیرون میکند.